چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

:-(

تا کی ؟ 

شاید حالتان در ۳۰ سال گذشته هی از این کلمه (شاید هم جمله ) به هم خورده باشد و هی آدم های دورو برتان و هی خودتان هی گفته باشید تا کی ٬ولی این کلمه(شاید هم جمله ) اصلا از رونق نیفتاده و شاد و شنگول قوی و ساق و سالم با دماغ چاق روبرویتان نشسته و نیشش تا بناگوشش باز است. 

مثلا تا کی کرایه تاکسی و بلیط اتوبوس باید گران شود و تا کی مامان و بابای من باید کار کنند و بچه هایشان تا کی باید بیکار باشند و تا کی همه چیز هی می خواهد گران بشود و مثلا تا کجا می خواهد گران بشود و تا کی ما باید هی کار کنیم و هی همه چیز گران بشود و پول ما کم و کمتر بشود و قیمت همه چیز هی بیشتر و بیشتر .مثلا تا کی باید صرفه جویی کنیم و آخر چقدر باید صرفه جویی کنیم و من تا کی نباید خرج اضافی کنم ؟تا کی نباید کافی شاپ بروم و تا کی نباید بروم بیرو غذا بخورم ؟تا کی و من و دوستانم باید خیابان را گز کنیم و این بشود تفریحمان٬  

(تازه در حین گز کردن خیابان هم یهو ماشین گشت ارشاد و گشت امنیت اخلاقی و اورژانس اجتماعی و خواهر زینب و برادر ابولفضل رد شود و ما مجبور بشویم بپریم پشت بوته ها .) 

 

بس از دیگر خسته شدم.حوصله ندارم همه ی تا کی ها را بنویسم .خیلی زیاد هستند ٬خیلی ٬و شاید شما که الان دارید این سطور را می خوانید حالتان به هم بخورد که این دختره چقدر می نالد. 

ولی همین است که هست.

saint anger

عطش وحشتناکی دارم برای کتک زدن. 

و از پسرهای کمر باریک هم که وقتی توی خیابان تورا میبینند نیششان باز می شود و دندان های کرم خورده ی زردشان را به نمایش می گذارند بیزارم. 

 

از رئیس دانشگاه های چاق با صورتی پر از خال های گوشتی ٬از کارمندان حراست با کله ی دراز و موهای کم پشت و چانه ی باریک و چشمان ریز ٬که حرامزادگی ازشان ها می بارد هم.از استادهایی که سرکلاس به دختر ها می گویند حجابشان را رعایت کنند. 

 

از زن هایی که چادری اند و فکر می کنند هرکس نیست اخ است.از دختر هایی که با سبیل پنکیک می زنند. 

از پسرهایی که شعور ندارند و از دختر هایی که شعور ندارند. 

از خواهر زینب ها. 

از کارمندان آموزش که فکر می کنند خودشان خیلی گرفتارند و دانشجوها خیلی خوش اند.  

از پاییزی که مثل تابستان باشد. 

 

نفرت واگیر دار است.می دانستی؟و من خوب بلدم چطور متنفر باشم.

می دانستی گرگ ها می توانند جمعیت خودشان را کنترل کنند؟آنها این کار را با پیش بینی فراوانی غذا در سال آینده انجام می دهند.کاری که ا.ن از پس آن بر نمی آید.  

و همه ی این بیزاری ها ۳۰ سال پیش آغاز شد قبل از اینکه من متولد بشوم.

نشانه ها

توی سایت دانشگاه ام. 

کمی تا قسمتی حوصله ام سررفته.کلی کار دارم و باید بنشینم مشق شبم را سرچ کنم٬ولی حوصله ام نمی شود.از دستم عصبانی نشوید.قول داده ام این ترم درس بخوانم.به نشانه ها معتقدید ؟نشانه ها خیلی واضح ـ آنقدر که گیج و گولی مثل من بفهمد ـ گفته اند که باید درس بخوانم.  

روزهای اول در خوابگاه خیلی خوش می گذرد.حتی اگر هم اتاقی ات خز و خیل باشد.خب برای نیم ساعت هم که شده میروی به اتاقی که دوست داری.(البته بنده ۲۴ ساعت در اتاقی هستم که دوست دارم). 

راستی ٬بزودی قرار است لپ تاپ بخرم.طفلک بابایی...کاش اینقدر لپتاپ لازم نداشتم.آنوقت بابایی می توانست آنقدر کتاب بخرد که کمی بیشتر غرق شود تویشان.و دیگر یادش برود که ذهن زیبایش توی این مملکت به هیچ دردی نمی خورد... 

اینجا هوا گرم است.انگار نه انگار پاییز آمده.آفتاب آنقدر مضحک و چندش آور است که احتمالا حتی مامان هم نمی توانست به آن سلام کند. 

هیچ چیز دیگر سر جای خودش نیست . 

می ترسم امسال حتی مرغ های دریایی نیایند این طرفها.می ترسم باران نبارد٬یا برگ هیچ درختی زرد نشود.از همین ترس های عجق وجق. 

دیگر نمی دانم چه بگویم. 

دلم برای دوستانم تنگ شده بود.امروز کنار هم نشستیم ـ همبرگر خوردیم.برای من مثل سم است...ولی عیب ندارد.هرچه باشد پیش دوستانم بودم.دوست.دوست .دوست. 

دلم می خواهد گریه کنم. 

 

 

پ.ن:از اینکه با من عادی رفتار می کند یک دنیا خوشحالم.

دلم برای اینجا تنگ شده بود. 

 

با خودم گفتم بیایم و بنشینم اینجا ـ کلی وراجی کنم و شما فقط اگر دلتان بخواهد گوش بدهید.بنشینم و کلی غر بزنم و برایتان پررو بازی در بیاورم که گرفتارم و هزار تا کار دارم و بچه ام روی گاز است و فلان است و بیسار است و دانشکده مان را عوض کرده اند و محله اش خیلی گه است و هی مجبوریم در راه با گشت ارشاد و خواهر زینب و عمو ابلفضل و مامان فاطمه و داداش حسین سرو کله بزنیم که فلانی همکلاسیم است و مسیرمان یکی است فلان فلان شده ! 

کل تابستان منتظر بودم بیایم اینجا و ۲ دقیقه آرام بتمرگم ولی حالا که آمده ام می بینم نه تنها نمی شود آرام بتمرگی بلکه حتی نمی شود بتمرگی. 

هم اتاقی ها مثل دوبرمن پروپاچه ادم را می گیرند و اگر من خیلی خونسرد نبودم سخت است که به دندان هایی که برایت نشان می دهند اعتنا نکنی. 

دم می خواست شماره ۲ اینقدر گند نمی زد.اینقدر بچه بازی در نمی آورد تا می توانستم با دوست پسرش که دوستم است با خیال راحت احوال پرسی کنم بدون اینکه چهار ستون بدنم بلرزد و یاد کبودی های صورت و بدن شماره ۲ بیفتم...کاش بهروز زنده بود و با چشمهای عمیق قهوه ای اش نگاهم می کرد و موهای لختش توی چشمانش می ریخت.کاش اینجا تا ابد یک جای خوب می ماند و هیچ کس اسیب نمی دید و هیچ کس نمی مرد. 

نمی دانم چرا اینجوری شده ام.اشکم آمده دم مشکم و هرچه که می شنوم و هرچه میبینم و یاد هرچه می افتم اشک جمع می شود توی چشمانم و بعد جاری می شود توی دماغم و مثل سیلاب پایین می آید. 

(من هیچ وقت دستمال همراهم نیست) 

همین الان می خواستم یک چیزی بگویم یادم رفت. 

 

نمی دانم چه می شود.نمی دانم چه اتفاقی می خواهد بیفتد.حتما آن پشت منتظر است و عجله دارد ٬اما صبر می کند تا نوبتش برسد.ریز ریز می خندد و شاید حتی جیش دارد. 

 

من پسر ها را دوست دارم.وقتی کنار دخترها هستم یک جورهایی حس می کنم می توانند مرا توی دردسر بیندازند.باعث می شوند موذی بشوم و کلک بزنم و یک شیطان مجسم بشوم٬ولی با پسرها نه.خیالم راحت است که می توانم خودم باشم فقط. 

 

بس است دیگر...برای امروز.سردم است.

برمی گردم٬ حتما !

باز دوباره شروع شد.باز این کامپیوتر خر پیر خراب شد.نمی دونم چرا این کارو با قلب من می کنه.
کلی اتفاقای باحال باحال برام افتاده. 

خیلی خوش خوشانمه.می دونین.رفتم کلاس سوارکاری.خیلی خوب دارم پیش میرم.اصلا از اسبا نمی ترسم.
چه موجودات فوق العاده ای ان.فقط مشکل این جاس که به حرفام گوش نمی دن.به حرف همدیگه گوش می دن ولی به حرف من گوش نمی دن.
الان خیلی برام سخته که نشستم روی صندلی .دیروز از صبح تا عصر سواری کردم.ماتحتم درد می کنه خیلی.آره.

خلاصه.رفقا,سعی می کنم یکم سعی کنم برم کافی نت.از اونجا براتون بنویسم.اینجوری خیلی برام سخته,نمی دونم ل کجاس ب کجاس.باز خدا پدر این رادیو زمانه رو بیامرزه که ادیتور داره. 

آخر نوشت :
من از آدم های ناله و آدم های ضعیف بیزارم.از آدم های ترسو بیزارم.از کسایی که از کنکور می ترسن بیزارم.از کسایی که از مردن می ترسن,از کسایی که از گربه و سگ می ترسن.از کسایی که از گرفتن حق شون می ترسن و از دخترایی که از پسرا می ترسن و از پسرایی که وقتی بهشون می گی اگه تخم داری وایسا فوری در می رن !
از این جور آدما حاااااااااااالم به هم می خوره !