چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

ما ٬شب ٬ و تولد خورشید.

دوباره برگشتم اینجا.اینجا هیچ صدایی نیست٬هیچ صدایی نمی آید.نه فیس بوک و نه وبلاگ و نه هیچ صدای دیگری. 

اخبار اگر هست اخبار شبانه است و ۲۰:۳۰.    

می گوید همه چیز امن و امان است و شهر در امن و امان است و خوابگاه هم ٬این کندوی بی عسل با وزوز ناله مانند زنبورهای مطیعش٬در امن و امان. 

شب طولانی است و خواب هم.طولانی .طولانی.و سنگین. 

شب دراز است و قلندر ها را هم خواب کرده. 

شبگرد هم سوت می کشد تا کسی بیداری شب را اشفته نکند. 

شب دراز است و کش می آید به اندازه ی یک نسل.کش می آید و چنگ میزند به همه جا و سرک می کشد توی هر پستویی.تا جایی که عشق را حتی نتوانی پنهان کنی و چشم های بیشمارش را هیچ کس نمی تواند ببیند و او همه را می بیند.   

به ایوان اگر بروی  

انگشتانش را به پوستت می کشد.زور می زند راهی پیدا کند به درونت. 

ولی  

هرکسی خورشید را به اندازه ی خودش آبستن است. 

پایان شب را  انتظار می کشیم.هرقدر که طولانی باشد. 

خورشید در میان ما متولد می شود.

زمان

از اول می خواستم طولانی باشد.راستش هیچ زوری نزدم که ۶۰ تا ۶۰ تا واحد بردارم.یواش یواش٬کوچولو کوچولو٬۱۸ تا ۱۸ تا ٬بعضی وقتها هم ۱۷ تا !این وسط یه فیزیک استاتیکی ٬یه طراحی فنی ای چیزی هم می افتادیم٬می شد ۱۵ تا.عجله ای در کار نیست. 

چرا ؟واقعا چرا ؟۷ ترمه تموم کن !آخه برا چی ؟ 

همه می گن بهترین دوران زندگی آدمه.آره ٬هست.حداقل برای من هست.هیچ وقت نتونستم وقتی از چیزی لذت می برم ٬کشش بدم.۱۸ سالگیمو دوس داشتم ٬سروقت تموم شد رفت پی کارش٬تا حدی که خاطره هاش رو هم ورداشت برد با خودش.  

به خاطر تنبلیم نیست.اینجا داره بهم چیزای بیشتری یاد میده.منم می خوام بمونم٬یاد بگیرم.آدم تو کل زندگیش باید مدرسه بره.باید چیز یاد بگیره.از همه چی ٬همه چی سر در بیاره. 

حرص بزنه برا دونستن. درستش اینه ٬آره. 

  

امروز عاشورا بود.اینجا خبری نبود.هیچ جوره !دسته ها ۲۰ نفره ٬گاهی هم کمتر ٬خیلی خیلی که زیاد بودن ٬۵۰٬۶۰ نفری ٬جمع شده بودن دور هم.صدای سنج و طبل نمی اومد٬فقط آدم بود که گل مالیده بود به سر و کله خودش.نه اسبی بود ٬نه خیمه ای.  

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است...صبح فردا بدنش زیر سم اسبان است...  

عاشورای پارسال رو یادم می آد.پارسال ...پارسال...  

 اون بدن هایی زیر چرخ ماشین رفت.چه فرقی می کنه٬الان یا ۱۴۰۰ سال پیش ؟درد کدومش بیشتره ٬گلوله یا شمشیر ٬ماشین یا سم اسب ؟ 

باورم نمی شه از ۱۴۰۰ سال پیش تا حالا هیچی فرق نکرده. 

فقط خدا رو شکر٬از ۷۲ نفر خیلی بیشتریم.

روزی برای همیشه

چرا ننوشتم این همه مدت ؟ 

چه می دانم.فیس بوک زورش بیشتر بود خب. 

روز دانشجو را هیچکس تبریک نگفت .تبریک هم ندارد البته...گریه دارد٬به اضافه ی افسوس وافسردگی.آسمانش ابری است یا غروب ٬غذایش تخم مرغ است که به خاطرش کولیت روده و کبد چرب گرفتم و همه جایش بوی خوابگاه می دهد. 

چای کیسه ای را به یاد آدم می آورد و طعم سیگار و قهوه را ٬و دردش سوزش وحشتناک اسپری فلفل است توی قلبت.

خوشحالی اش خوشحالی عشق است و دیدن کسی که دوستش داری ٬خیلی دوستش داری ٬بعد از تعطیلات عید. 

خوشحالی اش همیشه با استرس پیر کننده ای همراه است . 

وحشت مثل نور قرمز ماشین گشت می پاشد توی گرگ و میش آرامش تو و بقیه که زیر یک سقف متزلزل دارید تخمه و لواشک می خورید و هرهر می خندید. 

برای خوشحال بودن باید شجاع باشی.برای بوسیده شدن باید شجاع باشی ودل شیر داشته باشی برای عاشق ماندن بین این همه کفتار. 

 باید یک مامان داشته باشی که بداند چه تربیت کرده است و بابایی که وقتی سخت توی دردسر افتاده ای بخندد و مثل یک مرد با تو دست بدهد ٬و برادری که بداند تو هم مثل خودش هستی و یادش نرفته باشد که خودش هم روزی دانشجو بوده .خواهرهایی که باهوش باشند بتوانند بگویند نگران نباش ٬و خواهر زاده ای که یک نابغه ی کوچک باشد و به خاله اش کمک کند تا سبکی تحمل ناپذیر هستی را تحمل کند...و بخندد٬و با خنده اش همه چیز رنگی بشود. 

  

برای دانشجو ماندن باید دل شیر داشته باشی و پر عقاب...باید سبز سبز بمانی ٬حتی توی پاییز. 

 

 

 

روز دانشجو که هیچکس به من تبریک نگفت...مبارک.