چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

آغاز

پلک می زنم.نور٬ تند و تیز و سرکش٬ از چشمانم می گذرد و ذهنم را بیدار می کند.

موجی از انرژی در بدنم می دود.موهایم سیخ می شوند. 

نفس می کشم.عمیق. 

مخلوطی از بوهای عجیب وارد دستگاه بویایی ام می شوند.بوی دود ٬پلاستیک سوخته٬ بوی انسان.بوی جسارت٬خاک.شجاعت.خون٬باروت٬خیابان.آتش.بوی درد.بوی جیغ.سکوت٬ترس.بوی دویدن.تشنگی.خستگی.بوی امید.امید.امید.

بوی زندگی می آید.

خواب از سرم پریده. 

صدا می آید.صدا.صدای همه ی چیز هایی که بویشان را احساس کردم. 

صدای عشق را می شنوم. 

می دود.می دود و می خندد. 

طنازی می کند.شجاع است و سریع و وحشی و قوی.از میان آتش راهش را باز می کند.

صدایم می زند. 

بیا !بیا ! 

چه عطری دارد.دهانم به خنده باز می شود. 

نور چشمانم را خیره کرده. 

آزادی است.  قامتش ستبر و محکم ٬ دست هایش قوی ٬صدایش رسا و چشمانش روشن است.شانه هایش صاف٬ قدم هایش راست و زیبا و نشانی از لطافت دارد.بوی خنکای صبح های بهار را می دهد.بوی یاس می دهد.موهای آبی اش در باد موج برمی دارد.همه ی چیز های خوب را به یادم می آورد.

لبخدش دیوانه ام می کند. 

چطور این همه مدت بدون تو بوده ام؟ 

۲۰ سال است دوری ات را گریه می کنم... 

دوری هردویتان را... 

صدایم می زنند...بیا!بیا! 

بلند می شوم.حالا در دنیای دیگری هستم...بوها ٬صداها٬ واقعی می شوند.چشمانم را بازتر می کنم... 

 

  صورتم را می پوشانم. 

- آره !اینطوری بهتره.بیا اینو بگیر.تشنه مون می شه... ماسکت باهاته؟ 

-  آره . 

- خوبه.با این کفش ها میتونی بدوی؟راحتی؟ 

ـ  راحتم.تو عینک دودی تو اوردی؟خوبه...بریم؟ 

- بریم.