چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

دلم می خواهد برایت شعر بگویم  

روی کاغذ کاهی  

با یک مداد معمولی. 

 

 یک شعر روی کاغذ کاهی  

برای تو که اینقدر دوری  

و چنان دیوانه وار و نهی شده  

به من نزدیک  

که اشتیاق بوسیدنت  

لب هایم را دوب می کند. 

 

یک شعر  

آنقدر بلند  

آنقدر طولانی 

که در تمام دشت ها بدود   

و با خرس ها بنالد 

و در تمام آسمان ها پرواز کند 

و در تمام دریاها  

با نهنگ ها آواز بخواند   

با خورشید به تو بتابد  

و با باران 

روی دست هایت ببارد. 

 

آنوقت  

من در همان نزدیکی خواهم بود ...  

و از اشک خیس شده ام.

نظرات 3 + ارسال نظر
منا دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:58 ق.ظ http://monarr.blogfa.com

:(

so honest

...

حسین دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:15 ق.ظ http://shobeir86.blogfa.com

یه لحظه گفتم حتما وبلاگو اشتباه اومدم
اما شعرو که خوندم و ازش بوی جنگل و طبیعت بکر که اومد فهمیدم که آره
این مهیه که داره می نویسه
سلام . . .

mattie چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:28 ق.ظ

to omrem bemiram eju chizaie nemitanam begam .
kasife kesafat .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد