امروز تا ساعت ۴ خوابیدم٬و تا ۵ هم توی رختخواب ماندم.یکی دوبار آمدند و صدایم کردند مبادا مرده باشم و چند باری هم تیستو آمد و کل هیکلم را لگد کرد.
تابستان همیشه همینطور بوده برایم.کلا فکر می کنم زندگی خرس ها چقدر کسل کننده است که به جای خواب تابستانی ٬خواب زمستانی دارند.اما جدا کار دیگری هم نمی توانم بکنم...یعنی می توانم٬اما همیشه یا خوابم می آید یا شب قبلش نخوابیده ام یا گرسنه ام و این معده درد لامصب راحتم نمی گذارد٬کلا یادم می رود آن کار را انجام بدهم یا اینکه خانه مثل بازار شام است و سگ میزند و گربه هم به رقص مشغول است .
از اینکه باز هم می گویم "دلم می خواهد" متنفرم٬ولی واقعا دلم می خواهد یک اتاق ساکت و خنک داشتم و آنجا می تمرگیدم و کارهایم را انجام می دادم.هیچ بچه ای هم نمی توانست وارد آنجا بشود.کلا اتاقه ضد بچه بود.
آره.
این اسمایی که برای شخصیت های زندگیت میذاری رو دوس دارم .. ذهن خلاقی داری ..
سلام ، اگر پیح رنک وبلاگتان در گوگل 3 و یا بالاتر است ، می توانیم تبادل لینک کنیم . خواهشا اگر فرصت داشتید مرا در جریان بگذارید . تشکر
منظور سید عرفان برید سیدی نیک! (اووف) از جونها جوونها بود ها! گفتم که مثل من اشتباه نخونی!
خوشبحالت میخوابی من بیدارم و زل میزنم به درو دیوار!
آره.
لعنت به این تابستونای بعد بچگی!...
آف رو ندیدی یا ...؟...
خدایا دهنم را باز نکن چیزی بگویم که ان برود به هیاکل بعضی ها . نینا نظرات آن چس مثقال را پاک کن تا همین جا خشتکش را چهار پاره نکردم . نمی دانستم تو پدر مادر هم داری .
پاک کردم متی جان !پاک کردم.
دالگ دو منظوره .
می دونی چیه دیگه ؟
من می دانم٬مهم این است که او هم بداند متی جان.
نمیای بنویسی؟
سلام خب