چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

یکی مثل تو  

غیر قابل تصورترین چیز جهان است . 

  

دال  

برای تو تنها یک حرف است  

و برای من آغاز درد. 

 

تمام دوری ات را شکنجه می شوم

بی هیچ شکایتی.

چیز هایی که باید فراموش کنید

همین الان که نگارنده اینجا نشسته است٬ گرمش است و چون زیر مانتویش جز سوتین چیز دیگری نیست نمی تواند آن را در بیاورد٬به ابن فکر می کند که چیزی برای نوشتن ندارد. 

دلش می خواهد راجع به شماره ۹ بنویسد اما چیز نوشتنی (و گفتنی)ای وجود ندارد.

.یعنی اگر خودت آنجا نبوده ای تا همه چیز را ببینی و حس کنی با خواندن اینها هم چیزی دستگیرت نمی شود.  

چیز گفتنی ای وجود ندارد یعنی چیز خواندنی ای هم وجود ندارد.یعنی تنها کاری که می توانی بکنی این است که نگارنده ی این سطور را تصور کنی در حالی که دستش را زیر چانه اش گذاشته است و به جایی خیره شده است٬و دوستانش زیر چشمی به او نگاه می کنند و می توانند حدس بزنند قضیه چیست. 

اگر تو هم قدرت تخیل قوی ای داشته باشی می توانی حدس بزنی قضیه چیست.
حتی خود نگارنده هم دیگر نمی تواند راجع به ان قضیه حرف بزند.فقط بعضی مکان ها٬و بعضی چیزها راجع به قضیه حرف می زنند.نگارنده هم همیشه گوش می دهد اما این کارشان خیلی آزار دهنده است.جلوی یک کلیسا٬گوشه ی یک کلاس و ساحل یک رودخانه٬حتی ابرها و آفتاب موجودات خیلی وراجی شده اند.دوتا انار خشکیده٬یک پر قرقاول و یک مشت کاغذ که با دست خط خرچنگ قورماغه ای روی آنها تقلب نوشته شده٬هم بدجوری داد و بیداد می کنند.فقط در تاریکی است که ساکت می شوند و تازه آن موقع هم نگارنده می تواند صدای پچ پچشان را بشنود. 

خیلی غم انگیز است. 

 

 الان نگارنده ساکت است.

چانه اش می لرزد و خدا شکر می کند که اینجا شلوغ است و کسی حواسش به او نیست. 

 

دلش می خواست می توانست شب ها بیرون برود و قدم بزند.اما نمی تواند.دلش می خواست موبایلش تکانی می خورد و او یک پاکت نامه ی کوچک را گوشه ی آن می دید٬اما چنین اتفاقی نمی افتد. 

حالا همه چیز ساکت است.حتی انارها هم بغض کرده اند.نور ملایم دم در کلیسا کم کم خاموش می شود. 

همه جا ساکت و تاریک می شود. 

صدای هق هق می آید.

مرا ببوس. 

با همان لبهایی که آزادی را فریاد می کردی.

مرثیه ای برای یک رویا

پرسیاوشان! 

سبز بمان تا ابد. 

سبز بمان  

به سبزی آنان...

آنانکه برای تو  

از آتش گذشتند... 

 

 

ترانه بخوان  

ما را ندایی بده  

بازوبند سهراب را  

بر بازویمان جاودانه ساز  

پر سیاوشان...