چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

خیلی دلم می خواهد یک نفر پیدا شود و تحقیقات جامع و کاملی راجع به کون گشادی بکند.  

خب هرساله این همه بودجه صرف تحقیقات عجیب و غریب می شود چرا هیچ کس نمی فهمد که این مقوله چقدر مهم است و حل آن چقدر می تواند مشکلات بشر را کمتر کند ؟  

 

این پست اسم ندارد

 وقتی یک پست اسم ندارد ٬مثل هدیه ای ست با کاغذ کادوی خیلی ساده ٬که از بیرونش ٬نمی توانی حدس بزنی داخلش چیست . 

 

 

 

خیلی اتفاق ها می توانست بیفتد.همه چیز می توانست خیلی متفاوت تر باشد...حتی نیفتادن این اتفاق باعث می شد با اتفاق دیگری جایگزین شود٬اما هرچه که بود ٬حتما آن چیز یک جور متفاوت و مخصوصی بود ! 

نمی توانم تصور کنم چطوری می توانست اتفاق بیفتد...مثلا می شد من گم شوم و او یکدفعه پیدا شود و راه را به من نشان دهد ٬یا اینکه توی یک فروشگاه٬به من بگوید شکلاتی که برداشته ام مزه ی ان سگ می دهد(به همین متفاوتی)...می شد توی یکی از همان خربازی هایم زخمی شوم و او یک امدادگر باشد یا اینکه وقتی که دارد توی شعله های اتش جزغاله می شود٬من مثل خودم (مثل خودم یعنی مثل خودم .و فقط خودم٬نه زن گربه ای و نه لارا کرافت و نه هیچ کس دیگری)بیایم و نجاتش بدهم . 

می شد من یک روباه باشم و او اهلی ام کند یا هواپیمایم یک روز در یک کویر سقوط کند...

می شد او یک گل باشد یا حتی کاکتوس و یا یک ماگنولیای اغوانی ٬ممکن بود من دختر بچه ای باشم که وقتی به خانه می رسم دیگر کسی زنده نباشد و او آخرین در روبروی من باشد.  

شاید هم ...یک لحظه٬فقط یک لحظه ٬در یک روز برفی کمی لیز بخورم ٬و او بازویم را بگیرد ٬و من حتی فرصت نکنم سرم را بالا کنم که نگاهش کنم... 

 نمی خواهم اینقدر فکر کنم.دوست ندارم به آخرش فکر کنم.دلم می خواهد مثل بچگی هایم بشوم؛آرزو کنم این کارتون به اندازه ی عمرم کش بیاید .

  

 

  

 

   

دلم می خواهد برایت شعر بگویم  

روی کاغذ کاهی  

با یک مداد معمولی. 

 

 یک شعر روی کاغذ کاهی  

برای تو که اینقدر دوری  

و چنان دیوانه وار و نهی شده  

به من نزدیک  

که اشتیاق بوسیدنت  

لب هایم را دوب می کند. 

 

یک شعر  

آنقدر بلند  

آنقدر طولانی 

که در تمام دشت ها بدود   

و با خرس ها بنالد 

و در تمام آسمان ها پرواز کند 

و در تمام دریاها  

با نهنگ ها آواز بخواند   

با خورشید به تو بتابد  

و با باران 

روی دست هایت ببارد. 

 

آنوقت  

من در همان نزدیکی خواهم بود ...  

و از اشک خیس شده ام.