چقدر فکر کردن به یک سرپناه خوب است.
جایی مثل آخرین گنجه کمد راهرو٬یک مکعب چوبی ۳۰ ×۳۰ ـ که مرغمان خودش را به در حیاط میکوبید٬تا بیاید و در ان تخم بگذارد.آنجا٬فقط هم انجا.یک مکعب چوبی .
و من همچین جایی ندارم .
حتی یک مکعب چوبی ۳۰ ×۳۰.
چقدر فکر کردن به یک جای گرم و نرم خوب است٬
مثل لانه ی چلچله ها
با گل و کاه حتی.
که توی آن گوله بشوی٬
منتظر بمانی ٬منتظر یک چیز خوب٬یک آدم خوب
یا خوراکی ای٬هدیه ای ٬اس ام اسی
مگس چاقی حتی!
یک کاناپه ی نرم چقدر خوب است
حتی اگر بیدها در آن هرهر بخندند
و همدیگر را ببوسند.
و نصف کاناپه
فقط نصف آن
مال ما باشد
و من هرهر بخندم
و تو مرا نگاه کنی
و همدیگر را ببوسیم.
فکر کردن ...
فقط به تو٬وقتی
نه کاناپه ای هست
نه مکعب چوبی ای
و نه هیچ جای گرم و نرمی.
باران باران باران.
باران بی صدا.
شال شماره ۲ چسبیده کف کله اش و از دماغ شیپوریش آب میچکه.موهاش شماره ۱ پر قطره های آب شده.یه عالمه مروارید لابه لای موهای مشکی تابدارش.یه مهمون هم داریم.شماره ۳شماره ۱ بش میگه خیلی جذاب شده!موهای خرمایی روشنش خیس شده ریخته رو صورتش و با اون لهجه ی شیرازیش وراجی میکنه و شماره ۱و ۲ از خنده غش کردن.
رودخونه آرومه و زیر بارون خوابیده.خوشگل و سبزه و عکس درختا افتاده توش.کاش مرغ دریایی ها هم بودن.رفتن.قبل از بهار.
راه میریم و راه میریم و راه میریم.از نوک کلاه خاکستریم آب میچکه.تنها جایی از بدنم که خشک مونده خشتکمه.ته دلم از سرما میلرزه.ولی بامزه اس.همه جا آبی و سبز و خاکستری یه.همون جوری که من دوست دارم.فقط جای شماره ۹ خالیه.هی فکر میکنم اگه بود چجوری میشد.هی نشم تا بناگوشم باز میشه هی میبندمش.
بش اس ام اس دادم.فکر کنم خوابه.چه حالی میکنه!توی اتاق گرم و نرمش خوابیده...منم اگه کله خر نبودم همینکارو می کردم.ولی هستم.اینجا زیر بارون میلرزم و دلم شماره ۹ می خواد و با سه تا شماره دیگه هر هر کرکر میکنیم و حالا که رسیدیم زیر پل٬به مردمی که عین موش اونجا جمع شدن میخندیم.زیر پل تاریکه.با صدای بلند آهنگ گذاشتن و اون زیر شده عین دیسکو!
رد میشیم از زیر پل.
میریم جایی که درختا انبوه ترن.جاده ش خاکی یه.البته الان گلی یه.میریم کنار آتیش یه مامان و پسرش میشینیم.مامان بهمون آجیل میده و سیب.
هرچند وقت یه بار باد میآد آب برگ درختا رو میریزه رو سرمون.
برمیگردیم کم کم.شماره ۹ اس ام اس میده .می آد من ببینه.نیشم تا بنا گوشم باز میشه.این بار دیگه نمی بندمش.
یه گوشه آسمون خاکستری شده به چه خوشگلی.یه خاکستری شیرین.قاطی با آبی.با یه ذره سرمه ای.جیغ میکشیم و به خدا میگیم لامصب چه کردی!
اون ور هم غروبه.آسمون پرتغالی شده.
یه کلاغ نشسته روی نیمکت پارک.خودشو پف کرده.چشمای سیاه منجوقی اش برق میزنن.
چه روز بارانی خوبی.
یه نفس عمیق میکشم...دلم آشوبه.
اراده ی قوی ای می خواست...کارشو تموم کردم!بستمش و الان فقط منم و تو...که چشمات توی تاریکی برق میزنن و همه رو ٬ همه رو٬هر جا که باشن میبینی چشم گرگ!
دلم براش سوخت اما خیلی وقت بود که مرده بود.۲۲ بهمن سال پیش بود که مرد.شاید تمام این مدت هم داشت جون می کند از اینکه نمی تونه اونجور که دلش می خواد رفتار کنه و حرف بزنه.حرف بزنه.حرف بزنه...ما هم همینطوریم.نیستیم؟ما هم عین وبلاگامونیم!داریم جون می کنیم.تا اینکه یا به خودمون بیایم یا تیکه تیکه از روح و جسممون رو سانسور کنیم و آخر سر هم دچار یه مرگ حقیرانه بشیم.
نمی دونم چقدر می تونم برای چشم گرگ انرژی بذارم.اولویت من اینه که تا یه مدت بجز دوستای نزدیکم و کسایی که بهشون اعتماد دارم کسی از این وبلاگ خبردار نشه.شاید خاطره ی بد قبلی لازم بود که من یاد بگیرم یه کم حرفه ای تر رفتار کنم و همه جا جار نزنم کی ام!
سعی میکنم به موقع آپ کنم اما اگه طول کشید منو ببخشید چون نمی خوام از سایت دانشگاه یا خوبگاه آپ کنم و باقیمانده ی ترم هم درس ها خیلی فشرده است و لازم نیس که بگم من هم آدم تنبلی ام!!
امیدوارم از ماجراهای نینا و گرگش خوشتان بیاید...