چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

برای فصلی که می آید...

این روزها هوا به طرز بیمار گونه ای سرد است(راستش نمی خواستم بنویسم بیمار گونه ،یعنی این کلمه اصلا منظورم را نمی رساند.کرمو گونه....آزارگونه...اینها بهترند)

یک جوری است که وقتی صبح بیدار می شوی میبینی که پاییز به تابستان تجاوز کرده،آفتاب دیگر طلایی نیست .یک جورهایی زرد شده .اصلا همه چیز یک جور دیگر است و آن جور دیگر اینجوری است که مورمورت می شود و دیگر دوست نداری با آب سرد دوش بگیری.اینجوری است که موقع صبحانه لیوان چایت را بغل می کنی و اینجوری است که همه اش فکر می کنی مدرسه ات دیر شده.

پاییز خیلی بی رحمانه یادت می آورد که زمان گذشته است.و آن زمان گذشته هم هیچ وقت بر نمی گردد.

می دانید،هیچ شهری مثل اینجا پاییزی نیست.اینجا پاییز ترین پاییز دنیا را دارد.یک عالمه پپو دارد و باران ریز و ابر خاکستری و یک عالمه برگ زرد توی پیاده رو.گنجشک و یاکریم و کبوتر چاهی پف کرده دارد پشت پنجره.گربه های خپ کرده دارد کنار لوله های بخاری و قله کوه های مه گرفته و خیابان خیس...





نظرات 1 + ارسال نظر
حسین پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:26 ب.ظ http://shobeir86.blogfa.com

پاییز است دیگر
نه زورش به تابستان می رسد نه عمرش به زمستان
خوبی اش می دانی چیست؟
به هیچ کدام هم باج نمی دهد
سلام . . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد