دلم می خواهد برایت شعر بگویم
روی کاغذ کاهی
با یک مداد معمولی.
یک شعر روی کاغذ کاهی
برای تو که اینقدر دوری
و چنان دیوانه وار و نهی شده
به من نزدیک
که اشتیاق بوسیدنت
لب هایم را دوب می کند.
یک شعر
آنقدر بلند
آنقدر طولانی
که در تمام دشت ها بدود
و با خرس ها بنالد
و در تمام آسمان ها پرواز کند
و در تمام دریاها
با نهنگ ها آواز بخواند
با خورشید به تو بتابد
و با باران
روی دست هایت ببارد.
آنوقت
من در همان نزدیکی خواهم بود ...
و از اشک خیس شده ام.
:(
so honest
...
یه لحظه گفتم حتما وبلاگو اشتباه اومدم
اما شعرو که خوندم و ازش بوی جنگل و طبیعت بکر که اومد فهمیدم که آره
این مهیه که داره می نویسه
سلام . . .
to omrem bemiram eju chizaie nemitanam begam .
kasife kesafat .