عطش وحشتناکی دارم برای کتک زدن.
و از پسرهای کمر باریک هم که وقتی توی خیابان تورا میبینند نیششان باز می شود و دندان های کرم خورده ی زردشان را به نمایش می گذارند بیزارم.
از رئیس دانشگاه های چاق با صورتی پر از خال های گوشتی ٬از کارمندان حراست با کله ی دراز و موهای کم پشت و چانه ی باریک و چشمان ریز ٬که حرامزادگی ازشان ها می بارد هم.از استادهایی که سرکلاس به دختر ها می گویند حجابشان را رعایت کنند.
از زن هایی که چادری اند و فکر می کنند هرکس نیست اخ است.از دختر هایی که با سبیل پنکیک می زنند.
از پسرهایی که شعور ندارند و از دختر هایی که شعور ندارند.
از خواهر زینب ها.
از کارمندان آموزش که فکر می کنند خودشان خیلی گرفتارند و دانشجوها خیلی خوش اند.
از پاییزی که مثل تابستان باشد.
نفرت واگیر دار است.می دانستی؟و من خوب بلدم چطور متنفر باشم.
می دانستی گرگ ها می توانند جمعیت خودشان را کنترل کنند؟آنها این کار را با پیش بینی فراوانی غذا در سال آینده انجام می دهند.کاری که ا.ن از پس آن بر نمی آید.
و همه ی این بیزاری ها ۳۰ سال پیش آغاز شد قبل از اینکه من متولد بشوم.
اومدم به وبلاگ از مطالبت لذت بردم..اما چون وقتم کمه چند تا شو خودنم سیو کردم تا سر فرصت دوباره مزاحم شم...خوشحال میشم پیش منم بیاین
نکبت همه رو ور داشته
من فکر میکردم فقط پاییز ما مثل تابستونه :(
راستی تو مگه رئیس دانشگاه هارو دیدی ؟ ما فقط عکس علوی رو دیدیم تا حالا :دی