چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

ما ...تا ابد

تو می دانی من چقدر این جمع را دوست دارم.این جمع همیشگی و لیوان های چایشان را!!

من همیشه استرس ترسناکی داشته ام در مورد اینکه اتفاقی برای یکیمان بیفتد.این مربوط به بهروز نیست...همیشه این استرس را داشته ام.در مورد هرکس که دوستش دارم.

راست می گویی.

همدیگر را بغل می کنیم...محکم...و نمی خواهم کسی بترسد.حتی ترسوها...


نظرات 2 + ارسال نظر
عسل جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ق.ظ

اینارو بنویس تا من بشینم یه فصل گریه کنم...
چقدر غصه دارم...چقدر میترسم...

سیدعرفان برید سیدی نیک جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:28 ب.ظ http://almojaz.blogfa.com/

نترس عزیزم من پیشت هستم وکنارت همیشه پشتت به من گرم باشه خدا هم با ما هستش نترس ترس برادر مرگه امیدوار باش و قوی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد