چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

چشم گرگ

بیدار شو٬ پیش از آنکه مجبور شوم با دندان هایم بیدارت کنم...

آرزوهای بزرگ

کسل ام.حوصله ندارم.همیشه گرمم است.نق می زنم.شب ها خوابم نمی برد.معده ام درد می کند.دائم سر تیستو داد می زنم.روانی شده ام.سبیل هایم در آمده اند٬ فاطی سبیل شده ام به قول عسل. 

نه از کار آموزی خبری هست٬نه از درس خواندن برای ارشد.نه از تمرین طراحی و حتی تمرین های پارکور.هیچی ٬هیچی ! 

لم می دهم روی اریکه ی قدرت٬سعی می کنم کتاب بخوانم...زور می زنم.تمرکز ندارم.فقط صادق هدایت رامم می کند.تیستو می آید٬دست های کوچک تپلی اش را می گذارد روی دسته ی کاناپه و توی کتاب را نگاه می کند.وقتی می بیند عکس ندارد٬می رود. 

دلم می خواهد به شماره ۹ زنگ بزنم و بگویم دیدی بهروز رفت ؟بگویم امروز چه فیلم هایی دیدم.تعریف کنم که جوجه ها چقدر بزرگ شده اند و بپرسم برای کار آموزی چکار کرده.وراجی کنم و بگویم بگو چه فیلمی ببینم؟ 

دلم می خواهد بنشینم و یک دل سیر گریه کنم برای دوستیمان که از دستش دادم .

اما چنین کاری نمی کنم.حتی از صد متری گوشی ام هم رد نمی شوم.می گذارم خاموش بماند.به درک.از انتظاری که موقع روشن شدنش برای یک اس ام اس می کشم متنفرم.

چند روز دیگر تولد الگوریتم است و مانده ام چه بخرم.چقدر این بشر را دوست دارم!از بس که خوب است می ترسم اتفاقی برایش بیفتد !همه چیزش را دوست دارم٬از رفتارش با دوست دخترش تا مهربانی بی حدش با بقیه. 

برای شاهین هم باید چیزی بخرم...هدیه تولدش را نه من دوست داشتم و نه (مطمئنا !)خودش ! 

  

دلم یک کافه ی خنک می خواهد و شماره ۱ و آهنگ های سهیل نفیسی ٬یا ساعت ۵ یک عصر سرد و بارانی و آن جمع همیشگی و لیوان های چای ٬و این آرامش را که بهروز زنده است و شیرینی این انتظار را که اول مهر دوباره می بینمش روی همان نیمکت همیشگی...  

 

 

پ.ن:برای چهلمش می روم.حتما می روم.

نظرات 4 + ارسال نظر
داش آکل چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:17 ق.ظ http://dashakol.blogsky.com/

چقدر اینها قشنگ اند!
مثل خطوط خاموشی من, تلخ ولی نغز.
من هم چقدر دلم هوای چای میخک کرده که با یک دوست ِ خوب بنشینم و هورت بکشم, همانطور که همیشه پدربزرگم! و همانطوری که همیشه متنفرم...
شهر ما کافه های خوشگل موشگل ندارد, خانه های خودمان خیلی از کافه های موشگل تر و البته خوشگل تر است.
چقدر انتظار بیهوده بد است! ولی باید بگویم بهتر است هیچگونه انتظاری نگذاری کرم وار به زندگی ات وارد شود, میتوانی بگویی, اگر آمد خوش آمد اگر نیامد هم به... درک! مثلا!
اس ام اس را میگویم.
همین.
واگویه های خیلی دلنشینی بود, همیشه هوای این میزانسن را میخواستم! برای خودم خوب میتوانم تصویرش کنم.
رخصت

endman چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ق.ظ http://endland.blogfa.com

میگذره...

اندمن چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:52 ب.ظ http://endland.blogfa.com/

راستی یکبار در جواب یکی از کامنتام گفته بودی هر وقت که وقتت بشه برخورد میکنی و همچین چیزی...(در مورد رفت و امد با دخترا و...)....یادم میره بگم هی بهت...
جوابت خیلی بد بود...میدونی؟...وقتش رو من خودم تععین میکنم نه هیچکسو هیچ چیز مزخرف دیگه...

داش آکل پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ق.ظ http://dashakol.blogsky.com/

جواب کامنت باحالت رو هم همونجا میدم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد