بازهم نشسته ام اینجا٬
و دلم آنقدر تنگ شده است از فردا شب
که حتی صبر هم از آن عبور نمی کند.
خرداد
خرداد
تو به من همه چیز دادی.
در آغوش تو بزرگ شدم.
در قدحی که از آن به من نوشاندی
عشق بود و رنج
خون و غم
و شادی
همچون نارنجی درخشان
در ته آن می چرخید.
نام تمام سال ها خرداد است
و ۲۲
برای ابد
سن تولد تمام شادی ها خواهد بود .
غمگینم.چون دارم می روم.خوشحالم باز هم چون دارم می روم.شماره ۹ را ندیدم٬شاید اینطوری بهتر باشد.دلم برایش تنگ می شود٬گرچه هیچ اهمیتی ندارد.عادی سازی روابط از همه چیز مهم تر است.(آدم باش و درست را بخوان)
کاش یک آغوش بزرگ داشتم و همه را محکم بغل می کردم...
همه را بجز شماره ۹...
چون از ترسو ها متنفرم.
پ.ن :حالا که عسل اینجا را می خواند٬ دلم می خواهد بگوید چقدر چرت و پرت می گویم !
کاشکی میدونستم اینا یعنی چی! اما میدونم خوندنشون جالبه دوست داشتنیه...
بازم اونجا بیا! منتظرت هستیم...
آملی رو هم همیشه دلم میخواسته ببینم اما مجال دست نداده!
خرداد یعنی از اول تا الان
تا همیشه
بوی اشک و خون و امید
بوی عشق
بوی دروغ یه جلاد حقیر
بوی بکارت ما
و نجاست بعضیا
سلام . . .
:دی
خندم میگیره بهم میگی عسل خب!
شماره ۹ زده به بیابون.ولی خدایی الان که به بهروز و این تصادف فکر میکنم میگم هر لحظه ممکنه به خاطر ساده ترین اتفاق یکیمون بره!خیلی وحشتناکه.واقعا باید قدر لحظه لحظه هامونو بدونیم.همدیگرو بغل کنیم حتی اگر طرف ترسو باشه!