هوا ابری است.ابری و بارانی. با باد خنک.اینجا اینجور مواقع خیلی خوشگل می شود.درخت ها سبز سبزند و رودخانه موج بر می دارد.
تمام چیزی که از این منظره نصیب من می شود نوک درخت هاست که توی باد تاب می خورند٬با پس زمینه ی اسمان ابری٬و تک و توکی پرنده که گاه گاه رد می شوند.همه ی اینها در یک مستطیل یک متر در بیست سانت جا گرفته.بقیه منظره با ایرانیت هایی که زده اند جلوی پنجره٬محدود شده .
نشسته ام توی اتاق٬تنها.یک کیلو آلوچه خریده ام و تصمیم دارم همه اش را بخورم.هروقت به طرز مرگباری غمگین می شوم طوری که نمی توانم حتی گریه کنم ٬از چیزی که دوست دارم یک عالمه می خرم و شروع میکنم به خوردن .خدا را شکر که علایق من شامل فست فود و کوفت و زهر مارهایی از این قبیل نمی شود.
الوچه ها قرچ قرچ صدا می کنند و دندان های من کال شده اند.برق اتاق را خاموش کرده ام.نور سفید از آسمان ابری می آید٬دفترم و ظرف آلوچه را روشن می کند و بی جان و بی حوصله در تاریکی بقیه اتاق محو می شود.
دلم می خواهد زوزه بکشم.یک زوزه ی مخلوط با گریه.راستی من مدتهاست که گریه ی صدادار نکرده ام.وقتی پس از ۳٬۴ ساعت شماره ی ۱ می آید و مرا که روی تخت دراز کشیده ام صدا می زند٬ با دو چشم قرمز پف کرده و ریمل پخش و پلا مواجه می شود به علاوه ی یک دماغ قرمز پف کرده و یک عالمه لکه ی خیس روی ملافه و بالش.
آه می کشم.دارد باران می بارد.من نباید الان اینجا باشم.باید با شماره ی ۹ هرهرکنان و زرزر چرند گویان می رفتیم.همینطوری می رفتیم...
ولی نمی شود.
الان یک ماه است که فرقی نمی کند آسمان بارانی است یا نه .چون من همیشه تنهاام.اینجا.
اینجا نشسته ام و قطره قطره اشک هایم دارد می ریزد و دیگر آلوچه نمی خورم.
از اسپاسم معده و کولیت روده و هر بیماری لامصبی که مربوط است به امحاء و احشاء خسته شده ام٬از همه ی این ۲۱ سال متنفرم ٬از تلاش برای اینکه بفهمم چرا٬خسته شده ام.از انتظار برای رسیدن یک اس ام اس خسته شده ام.
هیچ وقت نفهمیدم چرا٬معده درد هیچ وقت خوب نشد و آن اس ام اس لعنتی هم هیچ وقت نیامد.
برای این همه آه و ناله متاسفم و از ادم های دائما گریان و نالان هم خوشم نمی آید ولی الان که باران می بارد و من تنها چیزی که میبینم چندتا شاخه ی خیس است ٬حق دارم هیچ کس را به تخمم نگیرم و هرچقدر دلم بخواهد ٬تنهایی٬گریه کنم.
پ.ن:از این وضعیت متنفرم.متنفر.