اه.
نگرانم.نگران زمین.نگران پلنگ هایی که تازه توی لرستان پیدا شدند.نگران این همه گربه ی گرسنه توی خیابون.نگران یوز های ایرانی.
می دونی بچه بودم یکی از آرزو هام چی بود؟
دلم می خواست یه اسلحه بردارم
یه کلت کالیبر ۴۵
یه شاتگان
یا یه قناسه٬از اینا که مال تک تیر انداز هاس.
بزنم به کوه و جنگل کمین بگیرم برای شکارچی ها.
نذارم یه دونه شون زنده برگردن خونه.
بلایی رو که سر حیوون ها می آرن
سر خودشون بیارم.
چه حالی میده.
کله ی تک تکشونو بچسبونم به دیوار و شب بهشون نگاه کنم٬
و مطمئن باشم
که همه ی پرنده ها و چرنده ها
خواب راحتی دارند.
بی هیچ حرامزاده ی ناخوانده ای.
آفرین دخترم.
یه پست واسه حسین گذاشتی منو یاد یکی انداختی که دیگه بلاگش هم نیست...